بنفشه(پست نود و پنجم)
دست نوشته های ناخوانا
رمانهای این وبلاگ، حاصل دیده ها و شنیده های من است.
درباره وبلاگ


سلام من یک روانشناس هستم و سعی می کنم اتفاقات واقعی افرادی که با اونها برخورد داشتم، به صورت رمان بنویسم. امیدوارم از خوندن رمانهای من لذت ببرین.

پيوندها
ردیاب خودرو









خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 2018
بازدید کل : 336275
تعداد مطالب : 132
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
mahtabi22

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, :: 11:50 :: نويسنده : mahtabi22

روانشناس رو به شهناز کرد و گفت:

-خوب خانم سماک حالتون بهتره؟ الانم که تو اطاق من تنها هستیم، اگه شرایط خوبی دارینو می تونین صحبت کنین، بهتون بگم که برنامه چیه

شهناز سرش را تکان داد و خودش را به سمت لبه ی مبل کشاند و سراپا گوش شد:

-من خوبم، بگید خانم

-خوب ببینیند خانم سماک، اول از همه باید با خود بنفشه صحبت کنیم و بهش بگیم که تصمیم گرفتیم که بیاد با شما زندگی کنه، البته من فکر می کنم خودش هم دوست داره از اون خونه بیاد بیرون، با همهی  این احوال باید باهاش حرف بزنیم، بعد از اون باید با برادرتون صحبت کنیم و بهش بگیم خرجی بنفشه رو ماهانه تقبل کنه، قرار نیست از نظر مالی به شما فشار بیاد، آقا شایان هم وضع مالی بدی نداره، بعدش هم وسایلهای بنفشه رو جا به جا کنیم و در نهایت بنفشه هم میاد خونه ی شما و کم کم به شما و خونه تون عادت می کنه

شهناز با نگرانی پرسید:

-خانم، رفتارهاش چی؟ کاراش چی؟ اون خیلی شیطنت می کنه

-خانم سماک خیلی داری سخت می گیری، یه دختربچه ی دوازده ساله که نباید مثه یه زن سی ساله رفتار کنه، اونم مثه بقیه ی بچه های هم سنش شیطنت می کنه، من به شما می گم در برابر اشتباهاتش چه رفتاری داشته باشین، باور کنین اصلا سخت نیست، شما دو تا پسر بچه بزرگ کردین، شیطنت بنفشه از اون دو تا خیلی کمتره، شما که باید خودتون اینا رو بدونین

-خوب پس من باید چی کار کنم؟

-شما باید از غرغرهاتون کم کنین خانم سماک و به بنفشه فرصت بدین تا بتونه با محیط زندگیش سازگار بشه، اون دختر از اول زندگیش آسیب دیده، فقط در عرض هفت ماه دو بار محل زندگیش عوض شده و قراره باز هم عوض بشه، بنفشه طلاق پدر و مادرشو دیده، بنفشه بیماری مادرشو دیده، اون بارها از طرف پدرش تحقیر شده و توهین شنیده، اون بچه خیلی سختی کشیده، باید تحمل کنین تا اوضاعش بهتر بشه

-یعنی شما می گی بهتر میشه؟

-آره شهناز خانم، بنفشه الان رفتارش خیلی از قبل بهتر شده، حتی نمره هاشم به گفته ی خودش داره کم کم بهتر میشه، مشکل اینجا بود که کسی نبود تا بهش چیزی یاد بده، اما ما به کمک همدیگه به بنفشه یاد می دیم که چطور رفتار کنه

شهناز محطاطانه پرسید:

-خانم من تا کی باید بنفشه رو نگه دارم؟

روانشناس لبخند زد:

-شما تا زمانی که پدر بنفشه سرش به سنگ بخوره و بیاد دنبال بچه اش باید بنفشه رو نگه دارین یا حتی ممکنه مادر بنفشه حالش بهتر بشه و بخواد با بچه اش زندگی کنه، البته بایدی در کار نیست، این محبت شما رو نسبت به بنفشه نشون میده که می خواین سرپرستیشو به عهده بگیرین

شهناز روی مبل جا به جا شد:

-خانم ینی ممکنه مادر بنفشه حالش خوب بشه و بیاد سراغ بچه اش؟

-هیچ چیز غیر ممکن نیست خانم، راستی در مورد مادر بنفشه می خوام نکته ای بهتون بگم، باید وقتتونو تنظیم کنین تا حداقل ماهی یکبار بنفشه مادرشو ببینه، البته باید از قبل شرایط مادرشو در نظر بگیرین تا زمانهایی بنفشه رو به ملاقات مادرش ببرین که رفتار بدی از خودش نشون نده، اول خودتون مادر رو میبینین بعد بنفشه رو میبرین

-خانم ممکنه مادر و پدر رعنا تو بیمارستان باشن

-شهناز خانم نترس، شما ساعتهایی برو که مطمئن بشی اونا نیستن، وقتی می خوای وارد بخش بشی از مسئول پذیرش سوال کن که کسی از فامیلهای رعنا اونجا هستن یا نه، این که کاری نداره، چرا اینقدر خودتو با این فکرها اذیت می کنی؟

شهناز سری تکان داد و به دست هایش خیره شد. ناگهان سرش را بلند کرد و گفت:

-اون پسره سیاوش اون چی؟ با اون باید چی کار کنم؟

روانشناس سرش را تکان داد:

-بعله، آقای بخشنده، ایشون باید کم کم ارتباطشو با بنفشه کم کنه، دیگه باید آقا سیاوش بره تو حاشیه

شهناز فوری گفت:

-آره منم نگرانم، می ترسم اتفاقی برای بنفشه بیوفته، نکنه سیاوش بلایی سرش بیاره

روانشناس لبخند زد:

-نه شهناز خانم، سیاوش بخشنده آدم مهربان و درستیه، خیلی اشتباهات داشته و هنوز هم داره، اما هیچ وقت نظر بدی نسبت به بنفشه نداشته، به نظر من سیاوش بخشنده از خیلی از کسایی که ادعای خوب بودن می کنن بهتره، آدم بی ادعائیه، یادتونه گفتم خیلی از رفتارهای بنفشه تغییر کرده؟ همه ی اینا نتیجه ی حضور سیاوشه، سیاوش خیلی کمک کرد، در موردش اینجوری نگین، اما دیگه باید کم کم سیاوش از این بچه فاصله بگیره، بنفشه تو سن حساسیه، باید بحران بلوغ رو از سر بگذرونه

شهناز باز هم به روانشناس خیره شد. گویا دلش می خواست جمله ی اطمینان بخشی از زبانش بشنود. روانشناس متوجه ی معنی نگاه شهناز شد و گفت:

-نگران نباش شهناز خانم، هر چیزی اولش سخته، وقتی بری وسط گود اونقدرها هم سخت نیست، همه با هم همکاری می کنیم، حتی خود آقای بخشنده هم کمکمون می کنه

شهناز در دل دعا کرد که روانشناس درست پیش بینی کرده باشد

یعنی همه چیز درست می شد؟

............

سیاوش مقابل منزل شایان پارک کرد و به سمت بنفشه چرخید که بستنی سه رنگش را با ولع می خورد و با صدای گرفته ای گفت:

-بنفشه

بنفشه به سمت سیاوش چرخید:

-هااااااخ

سیاوش لبخند محوی زد.

هاااااخ

این نوع جواب دادن هم، اختراع دخترک بود.

-هاااااخ نه و بعله، بنفشه می خوام یه قولی بهم بدی

بنفشه با کنجکاوی به سیاوش نگاه کرد و گفت:

-چه قولی؟

چشمان سیاوش روی لکه ی بستنی گوشه ی دهان بنفشه ثابت ماند و گفت:

-هیچ وقت منو یادت نره، باشه؟

بنفشه چند لحظه به چهره ی سیاوش خیره ماند.

دخترک با خود فکر کرد که سیاوش حتما از خوشحالی دیوانه شده است.

خوب سیاوش چرا باید خوشحال باشد؟

برای نمره ی دوازدهی بود که از درس ریاضی گرفته بود؟

خوب شاید برای آن همه ورجه ورجه های خنده داری بود که تا همین چند دقیقه ی پیش اجرا می کرد.

سیاوش تکرار کرد:

-قول می دی؟

بنفشه سرسری جواب داد:

-باشه قول می دم

سیاوش نفسش را پر صدا بیرون فرستاد و گفت:

-خیل خوب، دیگه برو

بنفشه متوجه ی گرفتگی سیاوش شد. او نمی دانست جریان چیست. فقط این را فهمیده بود که سیاوش در حال حاضر ناراحت است.

خوب او می توانست سیاوش را بخنداند.

بنفشه رو به سیاوش کرد:

-یه چیزی بهت نشون بدم تا حالتو بهم بزنم؟

سیاوش به آرامی گفت:

-چی؟

بنفشه در ماشین را باز کرد و یک پایش را از ماشین بیرون گذاشت و در همان حال یک قاشق از بستنی اش را به دهان برد. سیاوش با کنجکاوی به بنفشه نگاه می کرد. چند لحظه ی بعد سیاوش هاج و واج به بنفشه چشم دوخته بود. بنفشه دهانش را باز کرد و زبانش را بیرون آورد. از نوک زبان تا ته حلق بنفشه آغشته به بستنی و آب دهانش شده بود. از ته حلقش هم صدایی همچون قرقره کردن به گوش می رسید.

بنفشه تا چند لحظه حلقش را برای سیاوش به نمایش گذاشت و بعد به سرعت از ماشین بیرون پرید و به سمت خانه دوید.

سیاوش به خود آمد، بی اختیار دهانش به خنده گشوده شد. دخترک در این لحظات آخر هم او را خندانده بود.

به بنفشه ی کوچک نگاه کرد که در خانه را باز کرده بود و همانطور که وارد خانه میشد فریاد زد:

-سیاوش جونم می دوستمت

بنفشه وارد خانه شد و در را بست.

سیاوش ماند و جایی خالی بنفشه،

سیاوش ماند و دل شکسته اش،

سیاوش ماند و صدای زنگ ممتد گوشی اش،

سیاوش به گوشی اش نگاه کرد و قلبش فرو ریخت. تماس از مرکز مشاوره بود.

حتما قرار بود بنفشه را با خود ببرند،

سیاوش سرش را روی فرمان گذاشت.....

...........

سیاوش مقابل روانشناس نشسته بود و با اضطراب به او نگاه می کرد. روانشناس با لبخند اطمینان بخشی رو به سیاوش کرد و گفت:

-خوب آقای بخشنده، دوست داری الان چه خبری در مورد بنفشه بشنوی؟

سیاوش روی مبل جا به جا شد:

-من خانم؟ من دوست دارم الان شما بگی بنفشه نمیره بهزیستی، خانم من الان آرزومه همین جمله رو از زبون شما بشنوم

روانشناس سرش را به نشانه ی تایید تکان داد. سیاوش با صدای گرفته ای ادامه داد:

-خانم من امروز رفتم در مدرسه ی بنفشه تا واسه آخرین بار ببینمش، چیزی در مورد رفتنش بهش نگفتم، بردمش بیرون براش بستنی خریدم، آهنگ این یارو ساسی، ساسان کی هست این، اینم گذاشت تو ماشین واسه خودش رقصید، بعد هم بردمش در خونه پیاده اش کردم

سیاوش با گفتن این حرف آرنجش را روی رانش گذاشت و کف دستش را به پیشانی اش چسباند. شاید باز هم آماده برای گریستن بود،

شاید....

روانشناس اخم کرد:

-آقای بخشنده باز شما رفتی دنبال بنفشه بردیش اینور و اونور؟ یعنی حرفهای من همه باد هوا؟

سیاوش با همان سر به زیر افکنده گفت:

-خانم دیگه چه فرقی می کنه؟ ما که دیگه هیچ وقت همدیگه رو نمی بینیم، اون داره میره بهزیستی

اخمهای روانشناس از هم باز شد:

-نه آقای بخشنده، بنفشه داره میره پیش عمه اش زندگی کنه، شهناز خانم قبول کرد که سپرستی بنفشه رو به عهده بگیره

چشمان سیاوش گشاد شد. حتما اشتباه شنیده بود.

روانشناس چه گفت؟

گفت بنفشه به بهزیستی نمی رود؟

گفت عمه اش سرپرستی اش را قبول کرده؟

نه حتما اشتباه شنیده بود،

عمه تقلبی؟

نه خوب، او دیگر عمه نیمه تقلبی بود.

خوب، خوب، نه....

اصلا به تقلبی بودنش چه کار داشت؟

بنفشه می خواست پیش شهناز زندگی کند؟

صدای روانشناس سیاوش را به خود آورد:

-حواستون با منه؟

سیاوش به سرعت سرش را بالا آورد و به روانشناس چشم دوخت:

-خانم راس می گین؟

-بعله آقای بخشنده، خانم سماک تصمیم دارن بنفشه رو ببرن پیش خودشون، نمی دونم اگه ایشون مشئولیت بنفشه رو قبول نمی کردن چه تصمیمی می گرفتم، الان هم دیگه وقت فکر کردن به این چیزا نیست

سیاوش تقریبا از روی مبل جهش کرد:

-خانم تورو خدا راست می گی؟ وای خدا بغض دارم

و واقعا هم سیاوش بغض داشت. خودش هم نمی دانست چرا در این چند هفته ی اخیر، با شنیدن نام بنفشه، بغض سنگینی در گلویش خانه می کرد.

روانشناس با دستش به مبل اشاره زد و گفت:

-بشینین آقای بخشنده، از شما خواستم بیاین اینجا تا در مورد یه سری مسائل، خیلی جدی با هم حرف بزنیم

سیاوش به سرعت روی مبل نشست. آنقدر خوشحال بود که دوست داشت هم گریه کند و هم بخندد.

گنجو به بهزیستی نمی رفت،

گنجویش به بهزیستی نمی رفت،

گنجویش.

سیاوش با خنده به دورو بر اطاق نگاه کرد، سرش را پایین انداخت و بغض کرد. دوباره سرش را بالا آورد و به روانشناس خیره شد. چشمانش از اشک پر شده بود.

اما اینبار اشکهایش از سر شوق بود.

روانشناس چند لحظه صبر کرد تا سیاوش به حالت عادی برگردد و آنگاه شروع به صحبت کرد:

-خوب آقای بخشنده، بنفشه داره سر و سامون می گیره، عمه اش میبرتش پیش خودش و از الان کار همه ی ما شروع میشه، کار خود خانم سماک، کار من و کار شما، اگر در آینده پدرش یا مادربزرگ پدربزرگ بنفشه بخوان کمکمون کنن، من استقبال می کنم، اما فعلا خبری از کمکهای اونا نیست، ببینید آقای بخشنده من اینا رو به خانم سماک هم گفتم، بنفشه هر هفته روزهای پنج شنبه صبح که مدرسه اش تعطیله میاد پیش من و ما چهل و پنج دقیقه با هم صحبت می کنیم، من سعی می کنم تا جایی که بتونم رفتارهای درست رو در قالب صحبتهای دوستانه و نه به صورت نصیحت وار براش توضیح بدم، خود خانم سماک هم روزهای دیگه ای که بنفشه مدرسه است میاد پیشم تا خودشونم یه سری رفتارها رو کنار بزارن و بدونن چطور با یه دختر بچه ی آسیب دیده ی دوازده ساله رفتار کنن و ترسش از نگداری بنفشه بریزه، البته مسئولیت نگهداری یه بچه، که از قضا بچه ی خودش هم نیست، سنگینه، ما می خوایم کاری کنیم که خانم سماک حس نکنه تنهاست، خوب حالا میرسیم به شما

سیاوش با لبخندی از ته دل، به روانشناس نگاه کرد.

روانشناس ادامه داد:

-آقای بخشنده رفت و آمدت رو با بنفشه کم می کنی، دیگه قرار نیست برای دوره ی ماهانه و لباس زیر و دوست پسرشو فلان مسئله، شما به بنفشه راهکار بدی، من و عمه اش هستیم با ما صحبت می کنه

باد سیاوش خالی شد. به روانشناس نگاه کرد:

-خانم ینی اصلا نبینمش؟ باهاش حر

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: