بنفشه(پست شصتم)
دست نوشته های ناخوانا
رمانهای این وبلاگ، حاصل دیده ها و شنیده های من است.
درباره وبلاگ


سلام من یک روانشناس هستم و سعی می کنم اتفاقات واقعی افرادی که با اونها برخورد داشتم، به صورت رمان بنویسم. امیدوارم از خوندن رمانهای من لذت ببرین.

پيوندها
ردیاب خودرو









خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 71
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 71
بازدید ماه : 2074
بازدید کل : 336331
تعداد مطالب : 132
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
mahtabi22

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, :: 2:10 :: نويسنده : mahtabi22

بنفشه با لذت به اطاق سیاوش چشم دوخته بود. چه اطاق جالبی داشت. روی دیوار اطاقش، پرنده های خشک شده را آویزان کرده بود. بنفشه با خودش فکر کرد که بهتر بود او هم مدل اطاقش را تغییر دهد.

 این پرنده های خشک شده را از کجا می توانست تهیه کند؟

اینبار از سیاوش می خواست تا برایش، از همان پرنده ها بخرد.

بنفشه به سمت کمد سیاوش دوید و آنرا گشود. سیاوش با دیدن این حرکت، باز هم سرش را تکان داد.

بنفشه به لباسهای رنگ و وارنگ سیاوش که در کمد آویزان بود، نگاه کرد و گفت:

-چقدر لباس داری سیاوش

و قبل از اینکه سیاوش چیزی بگوید به سمت کشوها رفت و آنرا کشید. سیاوش دیگر نمی دانست به این دخترک چه بگوید. هنوز یاد نگرفته بود که بدون اجازه به وسایل کسی دست نزند.

بنفشه کمی درون کشو را بالا و پایین کرد و ناگهان دستش را روی دهانش گذاشت و خندید. سیاوش با چشمان گرد شده به بنفشه نگاه کرد که با دو انگشتش، لباس زیر مشکی اش را بیرون کشیده بود و جلوی چشمان سیاوش آنرا تاب می داد. سیاوش کمی خجالت کشید.

باز هم که این دخترک دیوانه بازی هایش را شروع کرده بود.

به سمت بنفشه رفت:

-بذارش سر جاش، باز تو شیطون شدی که، دیگه اطاقمو هم که دیدی، بریم بیرون، اصلا بریم اطاق سیامکو ببین

بنفشه با همان لباس زیر به گوشه ی دیگری پرید و گفت:

-سیامک پیره

-کجا پیره؟ از منم کوچیکتره، اصلا تو به سنش چی کار داری،بیا برو اطاقشو ببین، بده من اونو

بنفشه دوباره به سمت دیگری پرید:

-نمیرم تو اطاقش

سیاوش کلافه شده بود. صدای زنگ گوشی اش بلند شد. شایان بود.

سیاوش وسط اطاق ایستاد و تلفنش را جواب داد: الو

صدای فریاد شایان به گوش رسید:

-تو که گفتی من یه ساعت دیگه میام، الان ساعت نزدیک هفته، یه باره بگو نمی خوای بیای دیگه

-بنفشه رو آوردم تا مامانمو ببینه، فکر نکنم برسم

-به خاطر بنفشه منو معطل کردی؟ دیوونه شدم از دستت، بنفشه ی کوفتی رو ولش کن، بیا من اینجا دست تنهام

-باز تو دهنتو باز کردی چرتو پرت ریختی بیرون که، معطل چی شدی؟ مغازه که فقط مال من نیست

بنفشه نگاهش روی قاب عکس سیاوش، که روی پاتختی بود جا خوش کرد. سیاوش کنار دریا ایستاده بود و دست به سینه به روی دوربین لبخند می زد.

بنفشه با خودش فکر کرد که دریای انزلی است، یا دریای رشت است؟

رشت که دریا ندارد بنفشه،

رشت دریا ندارد....

دخترک از ذهنش گذشت که چه عکس قشنگی است،

او که عکسی از سیاوش نداشت، ای کاش این عکس برای او بود.

نگاهی به سیاوش کرد که هنوز با پدرش در حال جر و بحث بود و پشت به او ایستاده بود. بنفشه دیگر معطل نکرد، به سمت قاب عکس رفت و قاب عکس را باز کرد و عکس سیاوش را بیرون کشید. در همین لحظه سیاوش چرخید و بنفشه را در حال برداشتن عکسش غافلگیر کرد، قبل از اینکه بتواند چیزی بگوید بنفشه لباس زیر را به سمت سیاوش پرت کرد و در حالیکه عکس را در جیب مانتو اش می گذاشت از اطاق بیرون پرید. سیاوش باز هم سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد.

دخترک عکسش را چرا برداشته بود؟

اصلا با آن عکس می خواست چه کند؟

نکند هنوز هم در همان حال و هوایی بود که سیاوش حتی دلش نمی خواست بر زبان بیاورد؟

یعنی با اینکه دیگر بالغ شده بود، باز هم در همان حال و هوا بود؟

آن موقع که هنوز به بلوغ نرسیده بود در خواب و خیال به سر می برد، وای به حال این زمانش که دیگر پا به دنیای زنانگی گذاشته بود....

صدای شایان عصبی اش کرد: بالاخره کی میای؟

سیاوش همه ی  حرصش را بر سر شایان خالی کرد:

-یه ساعت دیگه میام تو اون مغازه ی بی صاحاب، اینقدر غر نزن

..................

سیاوش همانطور که رانندگی می کرد رو به بنفشه گفت:

-امروز خیلی شیطونی کردیا

بنفشه آفتاب گیر را پایین داده بود و به لبهایش که رژ لب آن، تقریبا از بین رفته بود، نگاه می کرد:

-مگه چی کار کردم؟

-اول که بهت گفتم از این به بعد باید با مامانم در مورد مشکلاتت صحبت کنی، گفتی نه، بعدش هم که توی اطاقم اومدی....

سیاوش ناگهان برزخ شد:

-آخه اون چه کاری بود که کردی؟ لباس زیرمو چرا گرفتی تو دستت؟

-مگه چیه؟

-بنفشه زشته، نباید این کارو بکنی

-ما که باهم خوبیم

-یعنی چی خوبیم؟ هر کی با کی خوبه باید ازین کارا بکنه؟

بنفشه جواب سیاوش را نداد و رویش را به سمت دیگر چرخاند. سیاوش باز هم ادامه داد:

-حالا همه ی اونا به کنار، عکسمو چرا برداشتی؟ بده من عکسو

-نمی دم

سیاوش با کلافگی به بنفشه نگاه کرد:

-بنفشه عکس منو می خوای چی کار؟ بده به من

بنفشه دستش را روی سینه اش قفل کرد: نمی دم

سیاوش دیگر نمی دانست چه کار کند. با درماندگی گفت:

-لا اقل بگو واسه چی برداشتی؟

بنفشه با چشمان غمگین به سیاوش نگاه کرد.

سیاوش هنوز نفهمیده بود که او چرا عکسش را برداشته؟

پس سیاوش خیلی خنگ بود،

خیلی خنگ....

بنفشه نمی دانست آیا دلیل کارش را بگوید یا سکوت کند، به یاد اس ام اس خشن سیاوش افتاد و لبهایش را روی هم فشار داد.

سیاوش دوباره پرسید:

-چرا نمی گی؟

-دوست دارم عکستو داشته باشم

سیاوش که خودش حدس زده بود که جریان از چه قرار است. نمی خواست با به میان کشیدن این موضوع، بنفشه را حساس کند.

شاید هم بهترین عکس العمل این بود که رویش را با بنفشه در این زمینه باز نکند،

رویشان بهم باز میشد،

در همین زمینه هم، رویشان به هم باز میشد.....

سیاوش مسیر صحبت را عوض کرد:

-مامانم خوب بود؟ ازش خوشت اومد؟

-اوهوم، بهم گفت چهار تا شکلات بخورم

و با دستش عدد چهار را نشان داد.

سیاوش لبخند زد:

-خیل خوب، فردا می خوام برم مدرسه ی ایمان، یه گوش مالی حسابی به فواد و پوریا میدم

-می خوای بزنیشون؟

-نه، به مدیرشون می گم دهنشونو سرویس کنه

-ها؟

سیاوش تازه متوجه شد که چه حرفی از دهانش بیرون پریده است، سعی کرد حرفش را اصلاح کند:

-می گم مدیرشون حسابشونو برسه

بنفشه دوباره به نیمرخ سیاوش زل زد و گفت:

-سیاوش

-بعله؟

-بازم منو می بری خونتون؟

-دوست داری بیای خونمون؟

-آره دوست دارم بیام تو اطاقت

-چرا؟

-ازون پرنده ها خیلی خوشم میاد، چه جوری خشکشون کردی؟

-خشک شده خریدم، دوست داری؟

-آره خیلی،

-دوست داری برات بخرم؟

-آره، می خری؟

-می خرم برات

بنفشه ناگهان از بازوی سیاوش آویزان شد:

-آخ جون، مرسی سیاوش جونم

نزدیک بود کنترل فرمان از دست سیاوش خارج شود، هول و دستپاچه گفت:

-بنفشه، الان چپه میشیم، برو اونور

بنفشه با بی میلی بازوی سیاوش را رها کرد و به صندلی تکیه داد. سیاوش عرق پیشانی اش را پاک کرد،

این هم از اثرات بلوغ بود؟

این هم؟

.....................



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: