بنفشه(پست هشتاد و پنجم)
دست نوشته های ناخوانا
رمانهای این وبلاگ، حاصل دیده ها و شنیده های من است.
درباره وبلاگ


سلام من یک روانشناس هستم و سعی می کنم اتفاقات واقعی افرادی که با اونها برخورد داشتم، به صورت رمان بنویسم. امیدوارم از خوندن رمانهای من لذت ببرین.

پيوندها
ردیاب خودرو









خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 2008
بازدید کل : 336265
تعداد مطالب : 132
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
mahtabi22

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 30 تير 1391برچسب:, :: 3:6 :: نويسنده : mahtabi22

بنفشه بغ کرده پشت میزش نشسته بود. نگاهش برای چند لحظه روی جای خالی نیوشا، ثابت ماند اما فکرش را درگیر غیبت دوباره ی نیوشا نکرد. فکرش درگیر سیاوش بود.

سیاوش بد اخلاق...

سیاوش بد اخلاق که برای بار چندم بر سرش فریاد کشیده بود و حتی اینبار هلش داده بود. او فقط می خواست در کنارش دراز بکشد و او را ببوسد.

سیاوش برای چه چنین رفتاری با او داشت؟

و حالا سه روز گذشته بود و حتی یک تماس چند ثانیه ای هم با او نگرفته بود، خودش هم دیگر جرات نداشت به سیاوش زنگ بزند. هنوز یادش نرفته بود که بعد از آن اتفاق، سیاوش حتی حاضر نشد او را به خانه برساند و در نهایت مهناز او را با ماشین سیاوش به خانه اشان رساند.

بنفشه نمی دانست که با آن رفتارش، تا چه حد سیاوش را ترسانده بود،

نمی دانست....

بنفشه آه کشید و با خودکاری که در دستش بود روی میز را خط خطی کرد. درکلاس باز شد و یکی از دخترکان به طور ناگهانی به داخل کلاس پرید و با هیجان فریاد زد:

-بچه هااااا، نیوشا سمیع زادگان از مدرسه اخراج شده ه ه ه ه

از هر سو صدایی به گوش رسید:

-هییییییییییییع، چرااا؟ مگه چی کار کرده؟

-وااااااای چند روز اخراج شده؟ یه هفته یا سه روز؟

-پس واسه همین مامانشو آورده بود مدرسه؟

دختری که این خبر را آورده بود، با هیجان گفت:

-کلا اخراج شده، دیگه حق نداره بیاد مدرسه، بچه ها می دونین چرا؟ من شنیدم دو روز تمام با دو تا پسره تو یه خونه بوده، معلوم نیست چی کار کرده ه ه ه ه ه ه

اینبار دخترکان کلاس دسته جمعی فریاد زدند:

-هیییییییییییییییییییع

بنفشه هم با شنیدن این خبر میخکوب شده بود.

نیوشا از مدرسه اخراج شده بود؟

دو روز کامل به همراه دو پسر در یک خانه بود؟

یعنی آن دو پسر همان فواد و پوریا بودند؟

چه بلایی بر سر نیوشا آورده بودند؟

دیگر آبرویی برایش باقی نمانده بود....

آبرویش بر باد رفته بود،

برباد.....

صدای سمیرا، بنفشه را از میان افکارش بیرون کشید:

-وای شنیدی بنفشه؟ این نیوشا چه دختر بدیه، چه شانسی آوردی دیگه باهاش دوست نبودی

و بنفشه با خودش فکر کرد که واقعا چقدر خوش شانس بود که دور نیوشا و فواد و پوریا را خط کشیده بود،

این را هم مدیون سیاوش بود،

همان سیاوش بداخلاق که با امروز، دقیقا سه روز می شد که او را ندیده بود....

صدای دخترک دوباره در کلاس پیچید که در حالی که به سمت میزش می دوید، فریاد زد:

-وای بچه ها، خانم شفیقی

دوباره دخترکان به جنب و جوش افتادند و هر کدام وسائل ممنوعه همچون موبایل و سوهان ناخن و غیره را درون کیفشان پنهان کردند، و موهایی بود که با عجله، به زیر مقنعه ها فرو می رفت. خانم شفیقی با اخمهای ترسناکش وارد کلاس شد و بی مقدمه رو به بچه ها کرد:

-خوب گوشاتونو وا کنین ببینین چی دارم می گم، مدرسه اومدین که درس بخونین یه چیزی یاد بگیرین، نه اینکه قرتی بازیو کثافت کاری انجام بدین، من در مورد این چیزا اصلا شوخی ندارم، همکلاسیتون سمیع زادگان به خاطر همین کاراش از مدرسه برای همیشه اخراج شد، این که دیگه ابرو برداشتنو ناخن لاک زدن نیست که من بخوام با سه روز یا یه هفته اخراج، سر و تهشو هم بیارمو از گناهش بگذرم، دیگه شماها همکلاسی به اسم سمیع زادگان ندارین، اونم بابت دو روز غیبت غیر موجه که در نهایت فهمیدیم خانم این دوروز خونه هم نبوده، آخرم معلوم شد کجا بوده و پیش کیا بوده، اونو دیگه پدر و مادر خودش باید ادبش کننو برن سراغ همونایی که دخترشون این دوروزو با اونا بوده، اما در حوزه ی اختیارات من بود تا همچین دانش آموزی دیگه تو مدرسه ی من برای درس خوندن نیاد، هرچند اون به تنها چیزی که فکر نمی کرد همین درس خوندن بود، بقیه ها حواسشونو جمع کنن، اومدین اینجا برای درس خوندن، ببینم کسی داره مثه سمیع زادگان رفتار می کنه، اونم اخراج می کنم، فهمیدین؟

دخترکان با مقنعه های تا پیشانی پایین کشیده شده، نعره زدند:

-بععععععع لههههههههههه

خانم شفیقی بدون حرف اضافه ای چرخید و از کلاس بیرون رفت. بنفشه آب دهانش را قورت داد و دوباره در فکر فرو رفت.

یعنی نیوشا دیگر برای همیشه اخراج شده بود؟

حالا پلیس هم به سراغ فواد و پوریا می رفت؟

یعنی فواد و پوریا چه بلایی بر سر نیوشا آورده بودند؟

با او کاری کرده بودند؟

بنفشه خوشحال بود که جای نیوشا نیست،

به جز بنفشه همه ی دخترکان خوشحال بودند که جای نیوشا نیستند، نیوشا دیگر در نظر هیچ کدامشان دختر خوبی نبود،

در نظر هیچ کدامشان.....

..............

سیاوش ساک لباس را به دست مشتری داد و گفت:

-مبارک باشه خانم

مشتری با لبخند از سیاوش تشکر کرد و از بوتیک بیرون رفت. شایان کش و قوسی به بدنش داد و گفت:

-امروز خوب فروش کردیما، من خیلی راضی ام

سیاوش در تایید گفته های شایان سر تکان داد.

-می گم سیاوش ممکنه من ماه دیگه برم ترکیه، بوتیک داره خالی میشه، میرم دوباره جنس بیارم، می خوای دوتایی بریم؟ یا من برم تو اینجا رو بچرخونی؟

سیاوش بی توجه به سوال شایان در حال تا کردن لباسهای روی پیشخوان بود.

-جون سیا بیا دوتایی بریم، هم فاله هم تماشا، ها چی می گی، میای؟

فکری از ذهن سیاوش گذشت:

-آره میام، ولی یه شرطی داره؟

-چه شرطی؟

-تو هم با من جایی که من می گم بیای

چشمان شایان ریز شد:

-کجا؟

-بریم پیش روانشناس

شایان چتد لحظه مکث کرد و ناگهان بلند بلند خندید.

-هاهاهاهاها، عجب کره خری هستی تو، خیلی باحال بود، باشه بابا من خل و دیوونه، پس بریم؟ بریم یه هفته ده روز صفا

و چشمکی حواله ی سیاوش کرد.

سیاوش چرخید و همانطور که لباسها را درون قفسه می گذاشت، گفت:

-من دارم جدی حرف می زنم، بیا دوتایی بریم پیش روانشناس

شایان کمی خیره خیره به سیاوش نگاه کرد که حالا به سمت او برگشته بود و او هم متقابلا نگاهش می کرد و گفت:

-پیش روانشناس بریم که چی بشه؟ من مشکلی ندارم، عقلم سر جاشه

سیاوش اینبار کاملا به سمت شایان چرخید:

-شایان مگه فقط دیوونه ها میرن پیش روانشناس، من امروز پیش یه روانشناس بودم، مطبش تو همین راسته ی خودمونه، با ماشین همش هفت هشت دقیقه راهه، به خاطر وضعیت بنفشه اونجا بودم

شایان پوزخند زد:

-آهان پس بنفشه دیوونه شده؟ بعید هم نیست، از اون مادر اینجور دختر به عمل میاد دیگه، می گفتی دیوونگی تو خونوادشون ارثیه

و دوباره بلند بلند خندید.

سیاوش دستش را روی کمرش گذاشت و به سیاوش نگاه کرد. به پدری نگاه می کرد که بی خیال در مقابلش ایستاده بود و دختر خودش را مسخره می کرد، سیاوش دوباره عصبی شد.

رفتارهای شایان واقعا غیر قابل تحمل بود.

غیر قابل تحمل....

-شایان، رواننشاس می خواد با تو صحبت کنه، من وضعیت زندگی بنفشه رو براش توضیح دادم، گفتم تو باهاش چه رفتاری داری

شایان به تندی گفت:

-من پیش هیچ روانشناسی نمیام، واسه خودت سر خود رفتی چی گفتی؟ من که دیوونه نیستم

-والله بعید می دونم دیوونه نباشی، مگه نگفتی باهم بریم ترکیه، خوب بیا بریم اونجا منم باهات میام ترکیه

سیاوش پشتش را به سیاوش کرد و نایلونهای پخش و پلا شده را زیر پیشخوان جا داد:

-من نظرم عوض شد، خودم تنها میرم

-شایان گوش کن، بنفشه تو یه سن حساسه، تو خبر دخترتو داری؟ می دونی چه خطرهایی تهدیدش می کنه؟ ممکنه تو این سن بحرانی درگیر احساسات بشه

-خوب بشه، به من چه

سیاوش دستش را از روی کمرش برداشت و به شایان نگاه کرد.

-ینی چی که می گی خوب بشه؟ تو راستی راستی سرنوشت دخترت برات مهم نیست؟ ممکنه هزارتا ضربه بخوره، ممکنه گیر یه آدم ناتو بیوفته

-ببین، اولا که اون یه دختر بچه ی بی خاصیته که خیلی چیزها سرش نمیشه، بعدشم می خواد عشق و عاشقی کنه؟ ببینم زیادی داره شورش می کنه با کمربندم می زنمش

سیاوش انگشتان پایش را درون کفش بالا و پایین کرد. دوباره خشمش در حال سر ریز شدن بود، سعی کرد با آرامش صحبت کند:

-آقا شایان، به جای این که اینقدر از وجود نازنینت مایه بذاری، بیا برو ببین این خانمه چی می گه؟

-خانمه؟ کدوم خانمه؟

-همین روانشناسه

-روانشناس خانمه؟ جون من؟ چه شکلیه؟

سیاوش خیره خیره به سیاوش نگاه کرد. شایان پوزخند زد و خواست از پشت پیشخوان بیرون بیاید، دوباره صدایش به گوش سیاوش رسید:

-من هیچ گورستونی نمیام، تو هم بی خودی پولتو نریز تو جیب این روانشناسا، اینا خودشون دیوونن

سیاوش پا تند کرد و خودش را به شایان رساند و از پشت بازویش را گرفت و او را به سمت خود چرخاند. شایان با نگاهی استفهام آمیز به او خیره شد. سیاوش دهان باز کرد تا دوباره به شایان فحش و ناسزا بگوید. یک لحظه به یاد گفته های روانشناس افتاد و لبهایش را روی هم فشار داد.

روانشناس گفته بود سعی نکند با دیگران بجنگد....

شایان لبخند زد:

-خوب؟

سیاوش دستش را روی بازوی شایان فشار داد و چشمهایش را به کفشهای او دوخت و در نهایت....

و در نهایت کمی او را به عقب هل داد و دستش از روی بازوی شایان، شل شد و پایین افتاد.

شایان به مسخره، سری تکان داد و از پشت پیشخوان بیرون آمد و به سمت رگالهای لباس رفت.

نفسهای سیاوش تندتر شده بود. بیش از حد به خودش فشار آورده بود تا فریاد نزند.

روانشناس گفته بود که نباید عصبانی شود و با دیگران بجنگد، اما یک چنین پدری واقعا جای جنگیدن داشت،

چنین پدری نوبر بود،

نوبر.....

.........



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: